صفحات

۱۳۹۴ آذر ۲۷, جمعه

قسمت اول, دوم, سوم - هيروديس پادشاه بدنبال قتل عیسی "کودکی که بزودی بدنیا می آید"



قسمت اول

در زمان سلطنت هيروديس , چند عالم ستاره شناس از مشرق زمين (از سرزمين ايران) به اورشليم آمده پرسيدند: "كجاست آن كودكي كه بايد پادشاه يهود گردد؟ ما ستاره او را در سرزمينهاي دوردست شرق ديده ايم و آمده ايم تا او را بپرستيم٠"
...
وقتي اين مطلب به گوش هيروديس پادشاه رسيد سخت پريشان شد٠ تمام مردم اورشليم نيز از ماجرا آگاهي يافتند٠ او تمام علماي مذهبي قوم يهود را فراخواند و از ايشان پرسيد: " طبق پيشگوئي پيامبران, مسيح در كجا بايد بدنيا بيايد؟ ايشان پاسخ دادند: "بايد در بيت لحم متولد شود زيرا ميكاي نبي چنين پيش بيني كرده است: اي بيت لحم, اي شهر كوچك, تو در يهوديه دهكده اي بي ارزش نيستي, زيرا از تو پيشوائي ظهور خواهد كرد كه قوم بني اسرائيل را رهبري خواهد نمود٠ "

قسمت دوم

آنگاه هيروديس پيام محرمانه اي براي مجوسيان ستاره شناس فرستاد و از ايشان خواست تا به ملاقات او بيايند و به او اطلاع دهند كه اولين بار ستاره را در چه زماني ديده اند٠ پس به ايشان گفت: " به بيت لحم برويد و به دنبال آن طفل بگرديد٠ آنگاه نزد من بازگشته به من خبر دهيد تا من نيز بروم و او را بپرستم٠"
پس از اين گفتگو ستاره شناسان به راه خود ادامه دادند٠ ناگهان ستاره را ديدند كه در پيشاپيش آنان حركت مي كند تا به بيت لحم رسيده, بالاي جائي كه كودك در آنجا بود ايستاد٠ ستاره شناسان از شادي در پوست خود نمي گنجيدند.
وقتي وارد خانه اي شدند كه كودك و مادرش مريم در آن بودند, پيشاني بر خاك نهاده كودك را پرستش كردند٠ سپس هداياي خود را گشودند و طلا و عطر و مواد خوشبو به او تقديم كردند٠ اما در راه بازگشت به وطن از راه اورشليم مراجعت نكردند تا به هيروديس گزارش بدهند, زيرا خداوند در خواب به آنها فرموده بود كه از راه ديگري به وطن باز گردند٠

قسمت سوم 

فرار به مصر

پس از رفتن ستاره شناسان, فرشته خداوند در خواب بر يوسف (همسر مريم) ظاهر شد و گفت: "برخيز و كودك و مادرش را برداشته, به مصر فرار كن, و همانجا بمان تا تو را خبر دهم, زيرا هيروديس پادشاه مي خواهد كودك را به قتل برساند٠"
يوسف همان شب مريم و كودك را برداشت و بسوي مصر رفت, و تا زمان مرگ هيروديس در آنجا ماند. يكي از انبيا قرنها پيش در باره اين موضوع پيشگوئي كرده و گفته بود "پسر خود را از مصر فراخواندم."
اما وقتي هيروديس متوجه شد كه ستاره شناسان از دستور او سرپيڇي كرده اند, بسيار خشمگين شد و سربازاني به بيت لحم فرستاد تا تمام كودكان دو ساله و كمتر را كه در آن شهر و تمام حومه آن بودند قتل عام كنند, زيرا طبق گفته ستاره شناسان, ستاره دو سال پيش از آن ظاهر شده بود٠ اين رفتار بي رحمانه هيروديس را قبلا ارمياي نبي چنين پيشگوئي كرده بود: " صداي گريه و ماتم از رامه بگوش مي رسد ٠ راحيل براي فرزندانش مي گريد و آرام نمي گيرد, چون فرزندانش مرده اند٠"
بازگشت از مصر
پس از مرگ هيروديس, در مصر فرشته خداوند در خواب بر يوسف ظاهر شد و به او گفت: "برخيز و كودك و مادرش را بردار و به سرزمين اسرائيل بازگرد, چون كسي كه قصد قتل كودك را داشت, خود مرده است٠"
پس يوسف بي درنگ با كودك و مادرش به اسرائيل بازگشت٠ اما در راه, وقتي شنيد كه پسر هيروديس, "آركلائوس", جانشين پدر شده و در يهوديه سلطنت مي كند, ترسيد٠ باز در عالم خواب به او وحي رسيد كه به يهوديه نرود٠ پس او به ايالت جليل رفت و در شهر ناصره ساكن شد٠ باز در اينجا پيشگوئي انبيا جامه عمل پوشيد كه: "او ناصري خوانده خواهد شد."

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر