هفته مقدس- آخرین شام عیسی با شاگردان
روز اول عید که طی آن همه یهودیان نانهای غیر فطیر را از خانههای خود دور میکردند، فرا رسید. شاگردان عیسی نزد او آمده پرسیدند: "شام مخصوص عید را کجا آماده کنیم و بخوریم؟"
او در جواب گفت که به شهر نزد فلان شخص رفته، بگویند: "استاد ما میگوید وقت من رسیده است، و من و شاگردانم در منزل شما شام خواهیم خورد." شاگردان اطاعت کردند و شام را در انجا تدارک دیدند. ...
شب وقتی عیسی با دوازده شاگرد خود سر میز مینشست به ایشان گفت: "یکی از شما به من خیانت میکند."
همه از این سخن غمگین شدند و هر یک با اندوه زیاد پرسیدند: "آیا من اینکار را خواهم کرد؟"
او جواب داد: "آنکه دستش را اول با دست من بسوی بشقاب دراز کرد همان کسی است که به من خیانت میکند."
البته من باید مطابق پیشگوییها رحلت کنم, اما وای بحال کسی که مرا به مرگ تسلیم کند. بهتر بود که اصلا این شخص بدنیا نمیآمد."
یهودا نیز از او پرسید: "استاد آیا آن شخص منم؟"
عیسی جواب داد: "بلی خودت گفتی!"
وقتی شام میخوردند، عیسی یک تکه نان برداشت و شکر نمود؛ سپس آنرا تکه تکه کرد و به شاگردان داد و فرمود: "بگیرید بخورید، این بدن من است." پس از آن، جام را برداشت و شکر کرد، و به آنها داده، فرمود: "هر یک از شما از این جام بنوشید. چون این خون من است که با آن، این پیمان جدید را مهر میکنم. خون من ریخته میشود تا گناهان بسیاری بخشیده شود. این سخن مرا فراموش نکنید: من دیگر از این محصول انگور نخواهم نوشید تا روزی که آنرا تازه با شما در ملکوت پدرم بنوشم."
پس از آن، سرود مخصوص عید را خواندند و بسوی کوه زیتون رفتند.
آنگاه عیسی به ایشان فرمود: "امشب همه شما مرا تنها میگذارید. چون در کتاب آسمانی نوشته شده که خدا چوپان را میزند و گوسفندن گله پراکنده میشوند. ولی پس از آن که زنده شدم، به جلیل خواهم رفت و شما را در آنجا خواهم دید."
پطرس گفت: "اگر همه، شما را تنها بگذارند، من از کنار شما دور نخواهم شد." عیسی به او گفت: "باور کن که همین امشب، پیش از آنکه خروس بخواند، تو سه بار مرا انکار کرده، خواهی گفت که مرا نمی شناسی!"
ولی پطرس گفت: "حتی اگر لازم باشد، با شما خواهم مرد، ولی هرگز شما را انکار نخوهم کرد!"
بقیه شاگردان نیز چنین گفتند.
روز اول عید که طی آن همه یهودیان نانهای غیر فطیر را از خانههای خود دور میکردند، فرا رسید. شاگردان عیسی نزد او آمده پرسیدند: "شام مخصوص عید را کجا آماده کنیم و بخوریم؟"
او در جواب گفت که به شهر نزد فلان شخص رفته، بگویند: "استاد ما میگوید وقت من رسیده است، و من و شاگردانم در منزل شما شام خواهیم خورد." شاگردان اطاعت کردند و شام را در انجا تدارک دیدند. ...
شب وقتی عیسی با دوازده شاگرد خود سر میز مینشست به ایشان گفت: "یکی از شما به من خیانت میکند."
همه از این سخن غمگین شدند و هر یک با اندوه زیاد پرسیدند: "آیا من اینکار را خواهم کرد؟"
او جواب داد: "آنکه دستش را اول با دست من بسوی بشقاب دراز کرد همان کسی است که به من خیانت میکند."
البته من باید مطابق پیشگوییها رحلت کنم, اما وای بحال کسی که مرا به مرگ تسلیم کند. بهتر بود که اصلا این شخص بدنیا نمیآمد."
یهودا نیز از او پرسید: "استاد آیا آن شخص منم؟"
عیسی جواب داد: "بلی خودت گفتی!"
وقتی شام میخوردند، عیسی یک تکه نان برداشت و شکر نمود؛ سپس آنرا تکه تکه کرد و به شاگردان داد و فرمود: "بگیرید بخورید، این بدن من است." پس از آن، جام را برداشت و شکر کرد، و به آنها داده، فرمود: "هر یک از شما از این جام بنوشید. چون این خون من است که با آن، این پیمان جدید را مهر میکنم. خون من ریخته میشود تا گناهان بسیاری بخشیده شود. این سخن مرا فراموش نکنید: من دیگر از این محصول انگور نخواهم نوشید تا روزی که آنرا تازه با شما در ملکوت پدرم بنوشم."
پس از آن، سرود مخصوص عید را خواندند و بسوی کوه زیتون رفتند.
آنگاه عیسی به ایشان فرمود: "امشب همه شما مرا تنها میگذارید. چون در کتاب آسمانی نوشته شده که خدا چوپان را میزند و گوسفندن گله پراکنده میشوند. ولی پس از آن که زنده شدم، به جلیل خواهم رفت و شما را در آنجا خواهم دید."
پطرس گفت: "اگر همه، شما را تنها بگذارند، من از کنار شما دور نخواهم شد." عیسی به او گفت: "باور کن که همین امشب، پیش از آنکه خروس بخواند، تو سه بار مرا انکار کرده، خواهی گفت که مرا نمی شناسی!"
ولی پطرس گفت: "حتی اگر لازم باشد، با شما خواهم مرد، ولی هرگز شما را انکار نخوهم کرد!"
بقیه شاگردان نیز چنین گفتند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر